زندگی جدید
سلام به دوستای خوبم.
از بابت تبریکات و مهربونی های همگی خیلی خیلی ممنونم.
بلاخره بعد ۱۲ روز وقت کردم یه سری به وبلاگم بزنم و با محبتهای ودلگرمی های دوستام بیشتر شارژ بشم.
مامانم یکشنبه به امید خدا می آد پیشمون و خوش ما رو صد چندان میکنه.
براتون از رایان عزیزم بگم که با عجله اومده و میخواد خیلی زود هم بزرگ بشه. و فعلا کارش فقط بخور و بخواب و... ا ست. حامد عزیزم هم خونه هست و بلاخره بعد یک سال دوباره همگی تو خونه دور هم صفا میکنیم.
هر چند که هر دو از صبح که از خواب بلند میشیم در خدمت کوچولوهای گلمون هستیم و خودمون رو فراموش کردیم ولی اینقدر سرویس دادن به این نازنین ها لذت بخشه که آدم عشق و رو تو وجود خودش تو اونها پیدا میکنه.
تا یکی دو ماه فکر کنم که یه کمی طول بکشه که زندگیمون تو روتین بیافته ولی فعلا که همش بدو بدوه.
از رزی نازم بگم که ا صلا فکرش رو هم نمیکردم اینقدر خوب کنار بیاد. اصلا اذیتمون نمیکنه و خیلی هم شاد تر و آروم تر و بخور تر شده الحمدالله . فکر کنم بخاطر وجود پدر مهربونشه که خیلی بهش علاقه داره.
آخه ما هم هیچ جوری برنامه سابق رز رو عوض نکردیم که بیشتر هم بهش میرسیم و بیشتر هم باهاش بازی میکنیم بخصوص باباش. من هم یه ساعاتی رو در روز رایان رو به حامد میسپارم و با رز بازی میکنم کتاب میخونم و غذاش رو خودم میدم و شبهاهم موقع خواب کنارش میخوابم تا خوابش ببره بعد میرم سراغ رایان.
از روز ۵ چهار تایی رفتیم پارک و دیروز هم چهار تایی کتابخونه. آخه رز عاشق کتابخونه نزدیک خونمونه.
روزهای اول که رز با باباش میرفت بیرون و پارک همش تا دم آسانسور گریه میکرد: " مامان هم بیاد " .
بچم هر روز میگه مامان بغل( یعنی بغلم کن) من هم چون سه زارین کردم نمیتونم بغلش کنم .بهم میگه : مامان نمیتونه " بابا میتونه"
بی صبرانه منتظر هستم ۴۰ روزم تمام شه اولین کاری که بکنم گلم رو بغل کنم. البته بغلش میکنم منظورش اینکه بلندش کنم . آخه تا آخرین روز زایمانم بغلش میکردم وکلی حال میکرد.
خیلی شیرینه مادر دو فرزند شدن. اصلا فکرش رو نمیکردم که اینقدر رایان رو دوست داشته باشم حتی تصور هم نمیکردم که چه احساسی نسبت بهش داشته باشم به خاطر عشق زیادی که به رز داشتم فکر میکردم که عشقم تو حامد و رز تمام شد و رایان رو فقط دوست خواهم داشت. ولی حسسسسس خیلی خوب و قشنگیه. یه حس جدید ٬ یه عشق جدید٬ و یک آغاز جدید.
تو دوران حاملگیم یه وقتهای فکر میکردم که شاید برای حاملگی دومم زود بود .ولی الان از تصمیمی که گرفتیم واقعا خوشحالم .
یه سری عکس جدید هم از رز و رایان تو آلبوم میگذارم تا بعدا که وقت کنم یه وبلاگ جدید با یک اسم جدید درست کنم و آدرسش رو همین جا میگذارم.
![]()
![]()
رز عزیز ما در 6 مهر ماه سال 1383 در شهر کیچینر کانادا پا به این دنیا گذاشت و زندگی و خونه ما رو با وجودش گرمتر و با نشاط تر کرد.رایان فقسلی رو هم خدا دوسال بعدش 10 شهریور 1385 در همون شهر کیچینر کانادا بهمون هدیه کرد. البته قرار بود که سوم مهر به دنیا بیاد که کوچولوی ما طاقتش سر اومد و زودتر به ما پیوست.