غیبت کبری
سلام به دوستای خوبم
خیلی دلم میخواست تو این مدت بنویسم ولی اصلا وقت نمیکردم . کلاس زبان ٬ رفتن مامان ٬ کلاس ورزش٬ کارهای عیدو.......... خیلی چیزهای دیگه اصلا بهم فرصت نمیداد.
بگذریم ٬ از کجا و از چی بنویسم که پسر گلم ۶ ماهش تموم شد و به سلامتی داره ماه هفتم رو پر میکنه. رزی هم همینطور شیطون شیطون تر و بلبل زبون تر میشه.
امروز طی یه گفت و شنود بلند سر غذا خوردن خانوم خانومااااا. دست به سینه شده و میگه من غذا نمیخورم و روش رو هم کرده اونطرف مثل این بچه لوساااااااا. من هم اداش رو در آوردم و دست به سینه گفتم خوب پس منهم wiggles نمی زارم مثل خودش( یه فیلم مورد علاقه اشه که فقط موقع غذا خوردن براش میگذارم).
با یه شیطنت و سیاست خاصی لحنش رو عوض کرده میگه: مامان داری شوخی میکنی؟!
گفتم : تو شوخی کردی؟
رز : آره
مامان : منهم آره
رز : خوب حال فیلم رو بگذار
مامان : خوب حالا تو هم بشین رو صندلیت و غذا ت رو بخور و فیلمت رو ببین.
رز : باشه
برای اینکه مستقیما شرط من رو قبول نکنه و از حرف خودش هم پایین نیامده باشه از من خواست که براش فیلم بگذارم و اونهم در عوض غذاش روبخوره.
باورتون میشه که بچه ها در سن ۲ سال و نیمگی یه همچین سیاست و نقشی بازی کنن؟
رابطه اش با رایان دو گانه است هم دوسش داره و هم یه جورایی میخواد ادای خواهر بزرگ ها رو برای رایان در بیاره.
رز: نه رایی ٬ نه (رایی مخفف رایان از خودش درآورده) . این عروسک رو نذار دهنت کثیفه.
و رایان بیچاره میخواد با هر چی بازی کنه میگه : نه رایی نه .
و گاهی که رایان گریه میکنه میدوه تو اتاق و میگه چیه عزیزم من اینجایم اینجایم گریه نکن .
اون موقع هاست که دیگه قند تو دل من و حامد آب میشه میگیم وای خدااااااااااااااااااااااااااااااا! مهربووووووووونننننننننن!
رایان هم خیلی رز رو دوست داره و کافیه رز گریه کنه دیگه جلوی بغض و گریه رایان رو هیچکس نمیتونه بیگیره بیچاره رز گریه کردن دیگه یادش میره.
یه وقتهایی که من و حامد حواسمون نیست و بی قصد و غرض همش داریم راجب رایان صحبت میکنیم و با اون و مسایل اون سرکله میزنیم رزی هم شروع میکنه به الکی گریه کردن. واقعا که پدر و مادرها چه نقش ظریف و حساسی دارن مثل بند بازی میمونه اگه یه کم پامون بلغزه کار تمومه .
از تمام دوستای خوبم که به وبلاگمون سر میزنن و من فرصت نکردم بهشون سر بزنم هم تشکر میکنم هم عذر خواهی.
راستی یه سری هم عکس جدید میگذارم.
رز عزیز ما در 6 مهر ماه سال 1383 در شهر کیچینر کانادا پا به این دنیا گذاشت و زندگی و خونه ما رو با وجودش گرمتر و با نشاط تر کرد.رایان فقسلی رو هم خدا دوسال بعدش 10 شهریور 1385 در همون شهر کیچینر کانادا بهمون هدیه کرد. البته قرار بود که سوم مهر به دنیا بیاد که کوچولوی ما طاقتش سر اومد و زودتر به ما پیوست.