عشق

 

     طراوت و شادابی آدمها با عشق ه که زیاد و کم میشه ( البته به نظر من). این عشق میتونه هر عشقی باشه. عشق به خدا ٬ عشق به همسر٬ عشق به فرزند٬ عشق به مادر٬ عشق به کار ٬ عشق به هنرو .............  . به نظر شما میشه  این فیتله رو بالا و پایین برد ؟ اگه آره ٬ چه جوری ؟

هر کس خودش باید راهش رو پیدا کنه . جالبه که تو این مورد آدم نمیتونه از تجربه کسی استفاده کنه .تجربه باید شخصی باشه و خودت پیداش کنی. کلانجار رفتنش هم برای پیدا کردن راهش خیلی قشنگه . بگردیم ببینیم چیه؟

من روش خودم رو کما بیش پیدا کردم . شما چی؟ اگه پیدا کردید دوست داشتید اینجا بنویسید.

این عشقها باتوجه به گذشت زمان نوعش تغییر میکنه و ماهیت همون ماهیته . مگه نه؟

 

مشغله های یک مادر خانه دار

 

     روزه گرفتن حسابی حوصله ام رو کم میکنه و احساس میکنم خیلی زود عصبی میشم . خدا به داد خودم  وشوهرم و بچه ها برسه تا آخر این ماه رمضونی.

حسابی مشغولم صبح تا ظهر تو کلاس و بچهها هر دو تو مهد کودک . ظهر بدو بدو به سرعت باد وبرق خونه .

مثل قرقی غذای رز و رایان رو میگذارم گرم شه و لباسهای هر دو رو عوض میکن و دست و پاهاشون رو میشورم و بعد هر دو پای تلویزیون تو صندلیشون . مثل دوتا گرگ گرسنه به غذا حمله میکنن طفلکی ها . تازه تو ماشین تو راه برگشت هم نفری یکی یه دونه بیسکویتی ٬ آبی ٬ آب میوه ای٬ ماست میوه ایی٬چیزی خوردن که تا خونه دوام بیارن.

بعد هم مراسم خواب و چونه زدن با رز خانوم که نمیخواد بخوابه طبق معمول و من هم احساس میکنم که اگه نخوابه الان از بی خوابی میمیره خدای نکرده.( نمیدونم این حساسیت من به خواب کی میخواد تموم شه). گاهی صرف نظر میکنم و میگذارم بیدار بمونه ٬ گاهی اینقدر براش کتاب میخونم یا کلانجار میرم تا میخوابه٬ گاهی بهش زور میگم و میگم باید بخوابی بایییییییییییییییید. و تسلیم میشه. و گاهی هم به جنگ منتهی میشه که دیگه از این قسمتش بیزارم .معمولا وقتی خسته یا گرسنه یا عصبی هستم مورد آخر اتفاق میافته.

رایان طفلکی و مظلوم هم که تا غذا شو میخوره میگذارمش تو تختش و بعد یه پستونک ۱٬۲٬۳ میخوابه . نه یه لالایی٬ نه هیچییییییییییییییییییی...

وای به روزی که رز نخوابه و بعدش هم قرار باشه بریم جایی. بعد الظهر.

امروز از اون روزها بود که دلم نمیخواست به زور بخوابونمش . هزار تا مدل اومد که نخوابه .

: مامان جون من ساکت میمونم تو بخوابی .

: مامان جون من خوابم نمییااااااااااااااد.

دید من زیر بار نمیرم.

:I can't sleepppppppppppp.

: I'm not sleepyyyyyyyyyyyyyyyy.

تو میتونی مامان نخواب .فقط دراز بکش.

: نه نمیتونم دراززززززززززز.

خلاصه نخوابیده بعدالظهرش هم خانوم کلاس باله داشته ساعت چهار بردمش اونجا هم کلی باید بپر بپر میکرده .من هم از پشت شیشه نگاهش میکردم که چه جوری با اون چشم های گود افتاده هی هم خمیازه میکشه ولی کم نمیاره و هر چی مربیشون میگه انجام میده.

باخودم گفتم به خونه نمیکشه بردم بیرون یه ساندویچ دادم به امید اینکه تو ماشین بخوابه و من با خیال راحت افطار کنم . بعد از خوردن یه ساندویج حسابی و آب میوه تو ماشین میگه:

مامان دور نزنی ها ٬ بریم خونه من تو ماشین نمیخوابم.سرتون درد نیارم که اینجا افطار ساعت ۷:۳۰ هر دوشون ساعت ۸:۰۰ خوابیدن من هم دیشب شام هم نخورده بودم علاوه بر اینکه سحر نخورده بودم. دیگه داشتم راست راستی بیهوش میشدم که خدا دلش به حالم سوخت و هر دو بیهوش شدن. 

 راست میگن که هر چی با بچه بیشتر ور بری حساس تر میشه قضیه این دوتا بچه های من هستن.

یکی نیست به من بگه دختر حالا که هر دو خوابن پاشو برو بخواب تازه نهار فردا بچه ها و شام خودمون رو هم هنوز درست نکردم و ساعت ۱۰ نیمه . حامد هم این هفته ازظهر تا شب کار میکنه که خیلی هفته سختی برایم من و خودش خواهد بود.افطار رو هم پیش هم نیستیم.

راستی چند تا از عکس بچه ها که از بدنیا اومدنشون ۳ سال پیش این موقع ها ۶ مهر ۲ سال پیش و امسال از تولد رز . و چند تا هم از بدنیا آمدن رایان پارسال اینموقع و امسال تو آلبومشون گذاشتم .

این جوجه ها به همین سرعت بزرگ میشن و ماهم به همین سرعت جوان و جوان تر میشیم